رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

19 ماهگی

سلام به فندق خودم. 6 روز از 19 ماهه شدن رهام میگذره و امروز دارم پستشو میذارم.عصبانی و ناراحت نشو گلم.آخه لپ تاپ رفته بود تعمیر و بعدشم نت نداشتیم که امروز تمام شرایط جور شدم و اومدم ورودت رو به ماه 20 ام از زندگیت تبریک بگم. گل پسر مامان هرچی از شیطنتات بگم بازم کم گفتم.هرچی بزرگتر میشی مامان و بابارو بیشتر خسته  می کنی.از بسکه شلوغییییی. این چندوقتی که نبودیم اتفاق خاصی نیفتاده و خبر تازه یا جالبی نداشتیم.فقط اینکه از دیروز امتحانات تموم شدن و مامانی باز میره مدرسه و شمام باز میمونی پیش مادربزرگ.خداروشکر اصلا هم اذیت نمیشی و اذیت نمیکنی مادر رو.پیش مادربزرگ که هستی خیلی آروم و مودب و حرف گوش کنی اما مامان و بابارو که میبینی ...
28 دی 1393

!!!

اطلاعیه به علت اینکه برای بعضی از دوستای وبلاگیمون به هیچ روشی نمیتونم نظر و پاسخ نظر بذارم واسه همین مجبور شدم تو صفحه اصلی وبلاگ این پست ویژه رو به صورت موقت بذارم تا به اطلاع دوست جونام برسه. مامان یسنا،مامان ارسطو و مامان هادی باهرسیستم و هر مرورگری و خلاصه هر ترفندی وارد شدم نتونستم نظر بذارم تو وبلاگتون.پس ازمون دلگیر نباشید.همیشه بهتون سر میزنیم.شمام یادمون باشیدو فراموشمون نکنید.انشالاه که زودی این مشکل حل بشه.خیلی دوستون داریم خاله ها و نی نی های خوشگل ...
10 دی 1393

بدون عنوان

رها مم،پسرکم،عزیزکم،دردونه مامان اومدم برات بنویسم.بنویسم که چقد دوست دارم،چقد نازی،چقد دوست داشتنی هستی وچقدر خدا من وبابایی رو دوست داشته و قابل دونسته و تورو بهمون داده. انشالاه خودش م همیشه پشت و پناهت باشه. مرد کوچولوی خونه من تو درست همون بچه ای هستی که همیشه آرزوشو داشتم .باهوش و پرجنب وجوش و خنده رو و حرف گوش کن و  مودب وشیطون بلا .حالا میگی مامانی امروز چش شده همش ازم تعریف میکنه.خوب واقعا عاشقتم گلکم که تعریف میکنم. ولی راستش م بخوای ازیه طرفم به خاطر بدحال بودنت تواین 2 روزه احساساتی ترشدم.نمیدونم از دندون تازه هس یا چیز دیگه 2 روزه اسهال شدی و دلم برات کبابه.ازصبح 2-3 بار اشکمو درآوردی همچین بیحال و معصوم میای تو بغلم...
9 دی 1393

یلدای 93 (دومین یلدای رهام)

امسال شب یلدا خونه باباجون وکنارمامان جون و خاله ها بودیم.شب خوبی بود وخیلی به رهام خوش گذشت تا دلش میخواست ازهله هوله ها و تنقلاتی که روزای دیگه محروم از خوردنشونه استفاده کرد وشکمی از عزا درآورد. اونقد سرمون گرم رهام و خوردن شد که فرصت نشدچندتا عکس درست وحسابی بگیرم.فقط این دوسه تا بودن که واسه یادگاری میذارم. وکیکی که هنر دست خودمه اینم یلدای پارسال به امید روزها و ماه ها و سالهای بهتر و شادتر برای همه ...
5 دی 1393

عکسای 18 ماهگی

ادامه مطلب، عکسهای پست قبلی رو که قولشونو داده بودم قرار دارن.بازم با تاخیر عکسای خونه الهام جون به ترتیب از راست :نفس - رهام - ثنا - ویونا اینم میزبان کوچولو نورا خانم بریم سراغ عکسای دخترخاله پسرخاله ایکه تو سنندج انداختم عکسای تکی رهام عکسای متفرقه پستونکو ازبین وسایلات پیدا کرده بودی داشتی باهاش بازی میکردی و میخوردیش ذوق کردم ازت عکس انداختم پسرم کلاه عموشو گذاشته و سرباز شده روزیکه منتظربودیم بابا از بیمارستان مرخص شه.خیلی خسته شده بودی و تو بغلم ولوو شدی تصویر اولین د...
2 دی 1393
1